اعجاز از ریشه «عجز» (ناتوانی) به معنای ناتوان ساختن می باشد. ناتوان ساختن بر دو گونه است: یکی آن که توانایی کسی قهرا از وی سلب شود و او به عجز در آید،مثلا اگر شخصی قدرت مالی یا مقامی دارد، آن مال یا مقام از او با زور گرفته شود و او به خاک ذلت بنشیند. دیگر آن که کاری انجام گیرد که دیگران از انجام و یا هماوردی با آن عاجز باشند، بدون آن که درباره آنان هیچ گونه اقدام منفی به عمل آمده باشد، مثلا ممکن است کسی در کسب کمالات روحی و معنوی به اندازه ای پیشرفت کند که دست دیگران بدو نرسد و از روی عجز دست فرو نهند. در مثل گویند: «فلان اخرس اعداءه؛ فلانی زبان دشمنان خود را بند آورد.» مقصود آن است که آن اندازه آراسته به کمالات گردیده و کاستیها را از خود دور ساخته که جایی برای رخنه عیب جویان باقی نگذارده است.
اعجاز قرآن از نوع دوم است، یعنی در بلاغت، فصاحت، استواری گفتار، رسا بودن بیان، نو آوریهای فراوان در زمینه معارف و احکام و دیگر ویژگیها، آن اندازه اوج گرفته که دور از دسترس بشریت قرار گرفته است. از این جهت قرآن را «معجزةخالدة؛ معجزه جاوید» گویند. این حالت برای قرآن، همیشگی و ثابت است،چرا که این کتاب بزرگقدر، سند شریعت جاوید اسلام است.
پیشینه بحث
مساله «اعجاز قرآن» از دیر زمان مورد بحث و نظر دانشمندان بوده است. شاید اولین کسی که در این زمینه بحث کرده و مساله را به صورت کتاب یا یک رساله در آورده طبق گفته ابن ندیم (الفهرست،ص 63) محمد بن زید واسطی (متوفای 307) است. وی از بزرگان اهل کلام می باشد و کتابهایی در این زمینه به نام «الامامة» و «اعجاز القرآن فی نظمه و تالیفه» نگاشته است. برخی پیش از او، ابوعبیده معمر بن المثنی (متوفای 209) را یاد می کنند، او کتابی در دو مجلد درباره اعجاز قرآن نوشته است. همچنین ابوعبید قاسم بن سلام (متوفای 224) کتابی در اعجاز قرآن دارد. اما این نوشته ها اکنون در دست نیست. قدیمی ترین اثری که در این زمینه در دست است، رساله «بیان اعجاز القرآن» نوشته ابوسلیمان حمدبن محمدبن ابراهیم خطابی بستی (متوفای 388) است. این اثر ضمن مجموعه ای با عنوان «ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن» اخیرا به چاپ رسیده است. مؤلف این رساله، مساله اعجاز القرآن را از بعد«بیانی» با شیوه ای جالب مطرح ساخته و درباره انتخاب واژه ها در قرآن و نکته سنجی ها متناسب و هم آهنگ سخن گفته و برجستگی قرآن را در این انتخاب و چینش شگفت آور کاملا آشکار ساخته و به خوبی از عهده آن بر آمده است. دو رساله دیگر این مجموعه یکی تالیف ابوالحسن علی بن عیسیرمانی (متوفای 386) از بزرگان اهل کلام و اندیشمندان جهان اسلام است.
نوشته های او در زمینه های قرآنی بسیار ارزشمند و مورد عنایت شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی در تفسیر گران قدرش «التبیان» قرار گرفته است. دیگری رساله «شافیه» نوشته شیخ عبدالقاهر جرجانی (متوفای 471) است. جرجانی پایه گذار علوم بلاغت، به صورت علم مدون می باشد. این شخصیت بزرگ جهان علم و ادب، سه نوشته ارجمند در این زمینه برای همیشه به یادگار گذارده است: اسرارالبلاغة، دلایل الاعجاز و آخرین آنها رساله «شافیه» است. رساله شافیه خلاصه و چکیده مباحث دو کتاب پیش را که به مثابه مقدمه برای وصول به اعجاز می باشد به گونه ای موجز و فشرده عرضه کرده است. وی خدمتی شایسته به عالم ادب در راه رسیدن به اعجاز قرآن انجام داده است.
ابوبکر باقلانی (متوفای 403) و امام فخر رازی (متوفای 606)،و کمال الدین زملکانی (متوفای 651) هر یک کتابی مبسوط در این زمینه نوشته و مساله اعجاز قرآن را به گونه تفصیلی مورد بحث قرار داده اند . امام یحیی بن حمزه بن علی علوی زیدی (متوفای 749) کتاب «الطراز فی اسرار البلاغة و حقائق الاعجاز» را در سه مجلد نوشته که در جلد سوم تمامی نکات بلاغی و اسرار بدیع را بر آیه های قرآن پیاده کرده، و به خوبی از عهده این کار بر آمده است. جلال الدین سیوطی (متوفای 910) نیز به طور گسترده کتابی در سه مجلد ضخیم با عنوان «معترکا لاقران فی اعجاز القرآن» به رشته تحریر در آورده است.
اخیرا کتابها و رساله های فراوانی در زمینه اعجاز قرآن نوشته شده که مشهورترین آنها عبارتند از: «المعجزة الخالدة» علامه سید هبة الدین شهرستانی، «اعجاز القرآن» استاد مصطفی صادق رافعی، «النبا العظیم» استاد عبدالله دراز، «اعجاز قرآن» علامه طباطبایی. علاوه بر نوشته هایی نیز به عنوان مقدمه تفسیر نوشته اند مانند مقدمه تفسیر «آلاء الرحمان» شیخ محمدجواد بلاغی و «البیان» استاد آیت الله خویی.
معجزه یک ضرورت دفاعی
بدون شک معجزه برای پیامبران (به ویژه اولوالعزم) یک وسیله اثباتی به شمار می رود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که از جهان غیب پیام آورده اند. لذا معجزه ای که به دست آنان انجام می گیرد باید نشانه ای از «ماورالطبیعه» باشد،یعنی کاری انجام گیرد که طبیعت این جهان از عهدهانجام آن عاجز باشد،به همین جهت آن را «خارق العاده» توصیف می کنند، یعنی بیرون از شعاع تاثیرات طبیعی مالوف (عوامل طبیعی شناخته شده و معروف) قرار گرفته است. اکنون این سؤال پیش می آید که معجزه یک ضرورت تبلیغی است یا ضرورت دفاعی؟ یعنی پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز می کنند، یا موقعی که با شبهه های منکرین رو به رو می شوند معجزه ارائه می دهند؟ سیره پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد.
اساسا هیچ پیامبری از همان آغاز،دعوت خود را با معجزه همراه ننمود، ولی هنگامی که با منکران رو به رو گردید و درخواست معجزه نمودند یا بدون درخواست و صرفا برای دفع شبهات آنان معجزه آورده است. دعوت انبیا عین صراحت حق است که با فطرت اصیل انسان دمساز و با عقل سلیم هم آهنگ می باشد. چیزی را می گویند که فطرت و عقل بشری بیدرنگ و آزادانه آن را می پذیرد. «و بالحق انزلناه و بالحق نزل؛ ما قرآن را که عین حقیقت است فرو فرستادیم [یعنی حقیقتی آشکار و انکار ناپذیر] و همین گونه فرود آمد.» (اسراء/ 17) «له دعوة الحق؛ خدا را دعوتی است حق و روشن.» (رعد/ 14) «فتوکل علی الله انکعلی الحق المبین؛ بر خدای خود تکیه کن. راهی که می روی حق و آشکار است.» (نمل/ 27)
«ذلک الکتاب لاریب فیه؛ این کتاب جای تردیدی در آن نیست.» (بقره/ 2) یعنی آن اندازه شواهد صدق، آن را فرا گرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است. «لقد جاءترسل ربنا بالحق؛ پیامبران همگی حق آور بودند.» (اعراف/ 7) «یا ایها الناس قد جاءکم الحق منربکم؛ ای مردم! آن چه را که برای شما آمده صرفا حقیقت آشکاری است.» (یونس/ 10) «الله الذی انزل الکتاب بالحق و المیزان؛ خداوندی که کتاب و شریعت را حقیقتی آشکار و معیار سنجش حق از باطل قرار داد.» (شوری/ 42)
از این رو در جای جای قرآن تصریح شده که صاحب نظران اندیشمند، بی درنگ دعوت حق را می پذیرند و به ندای حقیقت لبیک می گویند. تنها کسانی که حق را خوشایند ندارند یا با مصالح موهوم خویش سازگار نمی بینند، آن را نمی پذیرند، گرچه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. «و یری الذین اوتوا العلم الذیانزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الی صراط العزیز الحمید؛ دانشمندان اندیشمند به خوبی در می یابند آن چه بر تو نازل گشته، صرف حقیقت است و به سوی راه حقتعالی که عزیز و حمید است هدایت می کند.» (سباء/ 34) مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهره حاکم بر جهان هستی است و حمید به معنای ستوده و پسندیده است. «و لیعلم الذیناوتوا العلم انه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم؛ تا دانشوران بدانند که شریعت الهی محض حق است و آن را باور دارند و دلهایشان در برابر آن خاشع و حالت نرمش پیدا کند.» (حج/ 22) درباره فرهیختگان از ترسایان نجران در پیشگاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین گوید: «و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق؛ همین که بشنوند آنچه را که بر پیامبر نازل گشته، می بینی دیدگانشان از شدت شوق و وجد درونی لبریز از اشک گردد، زیرا حق را دریافته اند.» (مائده/ 5)
آری، کسانی که حق ستیزند در برابر آن ایستادگی می کنند: «لقد جئناکم بالحق ولکن اکثرکم للحق کارهون؛ ما آن چه که آوردیم حقیقت آشکاری است، ولی بیشتر شما حق را خوش ندارید.» (زخرف/ 43) «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا؛ گرچه با زبان آن را انکار نموده، ولی در دل آن را شناخته، باور داشته اند و این انکار ناشی از حالت ظلم و استکبار آنان است.» (نمل/ 27) به همین جهت طبق منطق قرآن، هم واره حق آشکار است و باطل خودنما و برای پذیرفتن حق دلیلی جز فطرت و حجتی جز خرد حاجتی نیست. برای حقجویان و حقیقت پویان دلیلی روشنتر از بیان خود حق نمی باشد و به حجت و برهان نیاز ندارد، زیرا حق، خود آشکار است و فطرت پاک آن را پذیرا است.
امام صادق (ع) در این زمینه می فرماید: «سنت الهی بر آن جاری است که هرگز حق با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقی به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلی به صورت حق نمود نکند.» یعنی حق خود جلوه گر است و جای شبهه نمی گذارد. آن گاه فرمود:«و لو لم یجعل هذا هکذا ما عرف حق من باطل؛ اگر چنین نبود که همواره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهی برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.» (برقی/ محاسن/ کتاب مصابیح الظلم،ج 1،ص 432،شماره 998/400) بدین معنا که شناخت حق و جدا ساختن آن از باطل یک امر فطری و بدیهی است وگرنه معیاری برای جدایی حق از باطل وجود نداشت. این یک اصل است که پایه های تمامی شناختها بر آن استوار است، از جمله، شرایع و پیامهای آسمانی که بر دست پیامبران عرضه می شود، حقایق آشکاری است که فطرت پاک، آن را پذیرا می باشد.
در قرآن آنجا که از «تحدی» و «اعجاز» سخن به میان می آید، با جمله «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله؛ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شک دارید پس اگر راست مى گویید سوره اى مانند آن بیاورید.» (بقره/ 23) آغاز می شود. همچنین آیات دیگر که حالت شک و تردید یا به عبارت روشنتر حالت تشکیک مشرکان و منافقان و مقابله کنندگان با قرآن و اسلام را در نظر می گیرد. «ام یقولون تقوله بل لا یؤمنون* فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین؛ یا می گویند: قرآن را به خدا افترا بسته، ولی آنان ایمان ندارند.» (طور/ 33- 34) «ام یقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله؛ آنها می گویند: او به دروغ این (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگی است) بگو: اگر راست می گویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید و تمام کسانی را که می توانید (غیر از خدا) برای این کار دعوت کنید.» (هود/ 13) «ام یقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله؛ آیا آنها می گویند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو: اگر راست می گویید، یک سوره همانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر کس را می توانید (به یاری) طلبید.» (یونس/ 38)
به همین جهت مخاطبین به این گونه هماوردی خواهی (تحدی)، تنها کسانیند که گفته اند: «و اذا تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطیر الاولین؛ و هنگامی که آیات ما بر آنها خوانده می شود، می گویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست) ما هم اگر بخواهیم مثل آن را می گوییم اینها همان افسانه های پیشینیان است! ولی دروغ می گویند، و هرگز مثل آن را نمی آورند.» (انفال/ 31) «فقال ان هذا الا سحر یؤثر؛ و سرانجام گفت: این (قرآن) چیزی جز افسون و سحری همچون سحرهای پیشینیان نیست!» (مدثر/ 24) «و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر؛ ما می دانیم که آنها می گویند: این آیات را انسانی به او تعلیم می دهد! در حالی که زبان کسی که اینها را به او نسبت می دهند عجمی است ولی این (قرآن)، زبان عربی آشکار است!» (نحل/ 103) «قالوا ما انزل اللهعلی بشر من شیء؛ آنها خدا را درست نشناختند که گفتند: خدا، هیچ چیز بر هیچ انسانی، نفرستاده است!» (انعام/ 91)
این گونه سخنان بی رویه هرگز از کسانی که به راستی، ایمان آوردند و از همان آغاز دعوت آن را پذیرفتند، صادر نگشته و هرگز این گونه تحدی ها و هماورد خواهیها به آنان متوجه نبوده است، زیرا نیازی نبوده و اینان با فطرتی پاک و سرشتی ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را یافته و پذیرفتند. اساسا کسانی از پیامبر اسلام و دیگر پیامبران درخواست معجزه می کردند که خواهان ایجاد شبهه و حالت تردید در درون مردم بوده اند. «و قال الذین لا یرجون لقاءنا ائتبقرآن غیر هذا او بدله؛ و هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده می شود، کسانی که ایمان به لقای ما (و روز رستاخیز) ندارند می گویند: قرآنی غیر از این بیاور، یا آن را تبدیل کن! (و آیات نکوهش بتها را بردار)» (یونس/ 15) «و قالوا لن نؤمن لک حتیتفجر لنا من الارض ینبوعا* او تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا* اوتسقط السماء کما عمت علینا کسفا او تاتی بالله و الملائکة قبیلا* او یکون لک بیت منزخرف او ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه قل سبحان ربی هلکنت الا بشرا رسولا؛ و گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا اینکه چشمه جوشانی از این سرزمین (خشک و سوزان) برای ما خارج سازی یا باغی از نخل و انگور از آن تو باشد و نهرها در لا به لای آن جاری کنی یا قطعات (سنگهای) آسمان را آن چنان که می پنداری بر سر ما فرود آری یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری یا برای تو خانه ای پر نقش و نگار از طلا باشد یا به آسمان بالا روی حتی اگر به آسمان روی، ایمان نمی آوریم مگر آنکه نامه ای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم! بگو: منزه است پروردگارم (از این سخنان بی معنی)! مگر من جز انسانی فرستاده خدا هستم؟!» (اسراء/ 90- 93)
حضرت موسی (ع) با آن که عصا و ید بیضاء همراه داشت، آن را موقعی ارائه داد که با انکار فرعونیان و مقابله قبطیان قرار گرفت و از او برای اثبات نبوت خویش دلیل و نشانه خواستند. خداوند به موسی و هارون دستور می دهد: «فاتیا فرعون فقولا انا رسول رب العالمین؛ نزد فرعون رفته به او بگویید: ما پیامبران پروردگار جهانیانیم.» (شعراء/ 16) فرعون به آنان گفت:«و ما رب العالمین؛ پروردگار جهانیان چیست؟» (شعراء/ 23) موسی گفت: «رب السماوات و الارض و ما بینهما ان کنتم موقنین؛ پروردگار آسمانها و زمین و آن چه در میان آن دو می باشد. اگر دارای باور درونی باشید.» (شعراء/ 24) یعنی اگر به درون خود بنگری، شاهد صدق این مدعا را در خود می یابی. فرعون از روی تمسخر به اطرافیان خود روی کرده گفت:«الا تستمعون؛ آیا نمی شنوید؟» (شعراء/ 25) که موسی چه مطالب ناباوری را مطرح می سازد؟ موسی روی به آنان کرده و گفت: «ربکم و رب آبائکم الاولین؛ پروردگار شما و پدران پیشین شما.» (شعراء/ 26) نه مانند فرعون که دعوی ربوبیت را تنها در این برهه زمانی دارد. آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «ان رسولکم الذی ارسل الیکم لمجنون؛ پیامبری که به سوی شما فرستاده شده دیوانه ای بیش نیست.» (شعراء/ 27) موسی گفت:
«خدایی را که من می خوانم پروردگار شرق و غرب و آن چه در آن میانه است.» کنایه از آن که ادعای ربوبیت تو صرفا به جهت سلطه بر ملک مصر و رود نیل است و بسی محدود و هرگز با گستره خدایی پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطه محدود با سلطه نامحدود قابل قیاس نیست. «قال رب المشرق و المغرب و ما بینهما انکنتم تعقلون؛ [موسى] گفت پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آن دو است اگر تعقل کنید.» (شعراء/ 28) به همین جهت به اندیشیدن دستور می دهد. این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگی است که فرعون به موسی داده است.
باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع کننده ای گفت: «لئن اتخذت الها غیری لاجعلنک من المسجونین؛ اگر جز من، خدایی برگزینی تو را از [جمله] زندانیان خواهم ساخت.» (شعراء/ 29) موسی با ملایمت گفت: «اولو جئتک بشیء مبین؛ گرچه برای تو دلیل آشکاری [بر صحت دعوی خویش] بیاورم؟!» (شعراء/ 30) فرعون گفت:«فات بهان کنت من الصادقین؛ بیاور اگر راست می گویی.» (شعراء/ 31) آن گاه حضرت موسی، عصا و ید بیضاء را ارائه داد «فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین* و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین؛ پس عصاى خود بیفکند و به ناگاه آن اژدرى نمایان شد* و دستش را بیرون کشید و به ناگاه آن براى تماشاگران سپید مى نمود.» (شعراء/ 32- 33) با افکندن عصا و تبدیل آن به ماری عظیم الجثه و هولناک و بیرون آوردن دست از آستین و درخشیدن آن با نور سفیدی خیره کننده، معجزه خود را ارائه داد که در این هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله بر آمد. در سوره اعراف آیات 103 تا 110 نیز آمده است.
در سوره ابراهیم به طور عموم تقاضای معجزه را از جانب کسانی یاد آور شده که حالت انکار داشته اند، همان گونه که درباره پیامبر اسلام یاد آور شدیم. حضرت موسی (ع) آنجا که با قوم خود و نافرمانیهایی که می کردند روبرو شد به آنان یاد آور می شود: «الم یاتکم نبؤ الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم لا یعلمهم الا الله جاءتهم رسلهم بالبینات فردوا ایدیهم فی افواههم و قالوا انا کفرنا بما ارسلتم به و انالفی شک مما تدعوننا الیه مریب* قالت رسلهما فی الله شک فاطر السماوات و الارضیدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم و یؤخرکم الی اجل مسمی قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تریدونان تصدونا عما کان یعبد آباءنا فاتونا بسلطان مبین* قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم ولکن الله یمن علی من یشاء من عباده و ما کان لنا ان ناتیکم بسلطان الا باذن الله و علی اللهفلیتوکل المؤمنون* و ما لنا ان لا نتوکل علی الله و قد هدانا سبلنا؛ آیا سرگذشت پیشینیان را نشنیده اید که پیامبرانشان با دلایلی روشن آمدند،ولی آنان از روی تمسخر خنده وار دست بر دهان نهاده و گفتند:ما به آن چه آورده اید باور نداریم و در شک و تردید می باشیم. پیامبران به آنان گفتند: مگر درباره صانع متعال جای شکی وجود دارد؟ او شما را می خواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتی است که در اختیار شما قرار داده است. گفتند:شما همانند ما بشر هستید و می خواهید ما را از آن چه پدرانمان می پرستیدند باز دارید، پس دلیل قوی و روشن ارائه دهید که پیامبرید. پیامبران به ایشان گفتند آری ما بشری بیش نیستیم و از خود مایه ای نداریم. خدای بر ما منت نهاده و اگر او بخواهد هر آینه معجزه ای که نشانگر صحت گفتار ما باشد، ارائه خواهیم داد و به خدا پناه می بریم که راه را به ما نشان داده است.» (ابراهیم/ 9- 12)
شواهد بر این واقعیت بسیار است که ارائه معجزه هنگامی بوده که انبیا (ع) با شبهات منکرین و تشکیک معاندین روبرو می شدند که برای رفع شبهه و دفع تشکیک، ارائه معجزه ضرورت می یافت وگرنه در رویارویی با پاک اندیشان روشن ضمیر، نیازی به معجزه نبوده بلکه همان ارائه حق، بزرگترین شاهد صدق آنان محسوب می گردید. از این رو معجزه هم چون شمشیر برای شکستن سدهای ایجاد شده در سر راه پیشرفت دعوت حق به کار رفته است. شمشیر برای زدودن موانع خارجی است که دشمن از روی عجز و نداشتن منطق صحیح به وجود می آورد و در صدد ایجاد محاصره یا ریشه کن کردن بنیاد حق بر می آید و معجزه برای درهم فرو ریختن تمامی شبهاتی بوده که دشمنان به گمان خود از آن حصاری به وجود آورده بودند. پس کاربرد معجزه و شمشیر اساسا برای ارائه دعوت و اثبات حقانیت آن نبوده، بلکه در رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آنها استفاده شده است. لذا هر دو، وسیله دفاعی به شمار می روند نه وسیله تبلیغی محض.